بیا مچ بیندازیم...!
دستم را بگیر
نه... اول جایزه اش را مشخص کنیم
هرکس بازنده شد
باید دیگری را ببوسد...!
دستم را محکم بگیر
تمام تلاشت را کن
تو در تلاشی
و من زیرزیرکی
مات چشمانت شده ام
ادامه مطلب ...
بعضی چیزهارا باید
سروقت خودش داشته باشی ،
وقتش که بگذرد
دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند
چون به نبودنش عادت کرده ای
و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه
داشته باشی أش ، زندگی کنی....
بعضی چیزها ، مثل حس ها
و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد ...
ادامه مطلب ...
این واژه ی سه حرفی زندگی خیلی ها
را زیرو رو کرده است ، ترس ...
ترس از آنکه
مادرم تصورش نسبت به آن بچه ی چشم وگوش بسته اش خراب نشود ...
ترس از آن
همسایه ی دیوار به دیواری،
که از کوچه که عبور میکنم
نیشخند نزند و بگوید :
"دختر فلانی که عاشق شده است !"
خب ما هیچوقت دوستِ عکاسی نداشتیم که ببردمان لای برگ های رنگارنگِ پاییزی، ما ژست بگیریم و به افق خیره شویم و او هی عکس بگیرد و در آخر با شاهکارهای یک در میان راهی خانه شویم و با عکس هایمان دلبری کنیم. راستش اهل سلفی بودیم و عادت داشتیم تنهایی مان را قاب کنیم برایتان بفرستیم.
در بد زمانه ای دوستت دارم...
زمانهیِ تا ٣ صبح آنلاین بودن و دلت هزار راه رفتن که با کدام گور به گور شده ای حرف میزند، زمانهیِ عاشق شدن نیست.
زمانهیِ استوری پشت استوری گذاشتن و حرف دلت را زدن و اینکه طرف آنورِ گوشی در شیشوبش این بماند که با من است یا نه، زمانه یِ عاشق شدن نیست.
سرت را بالا بگیر
تمامِ زیباییت را به دنیا نشان بده
تو دخترکی!
می دانی! این کم مقامی نیست..
اینکه بتوانی بی منت عاشق باشی
اینکه آغوشت امن ترین منزلگاهِ خستگی هایِ
ادامه مطلب ...