بیا مچ بیندازیم...!
دستم را بگیر
نه... اول جایزه اش را مشخص کنیم
هرکس بازنده شد
باید دیگری را ببوسد...!
دستم را محکم بگیر
تمام تلاشت را کن
تو در تلاشی
و من زیرزیرکی
مات چشمانت شده ام
ادامه مطلب ...
بعضی چیزهارا باید
سروقت خودش داشته باشی ،
وقتش که بگذرد
دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند
چون به نبودنش عادت کرده ای
و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه
داشته باشی أش ، زندگی کنی....
بعضی چیزها ، مثل حس ها
و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد ...
ادامه مطلب ...
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
ادامه مطلب ...
لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شد
شور عشقت را گرفتم ، نبض من تکرار شد
در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو
لب به لب هایم نهادی ، عشق من بیدار شد
ادامه مطلب ...
من و تو مثل هم نبودیم . شاید اگر من هم مثل تو کمی آرام تر بودم یا آخرِ حرف هایم را کش میدادم و ناخن های همیشه لاک زده ام بلند بود ، الان اوضاع فرق داشت .
یا اگر مثل تو لای حرف هایم دو کلمه خارجی به کار میبردم و شعر نمیخواندم و پیگیر اخبار سیاست نبودم و راجع به هر چیزی و هرکسی نمیدانستم ، الان اوضاع فرق داشت .