یه کاغذ پاره ریز و نگه داشتی توی مشتت
بهم گفتی بیا بازی گرفتی دستاتو پشتت
بهم گفتی واسه عشقم یه جورایی دودل هستی
برای کشتن تردید به گل یا پوچ دل بستی
تموم زندگیمونو گذاشتی توی این بازی
میون موندن و رفتن، یه کاغذ پاره شد قاضی
گل و چرخوندی تو دستات نگاهت قلبمو لرزوندیه دستت صاحب گل شد، یه دستت صاحب پوچی
من از چشمات فهمیدم که گل توی کدوم دسته
ولی هرگز نمیمونم توی راهی که بن بسته
حالا که قلبت از موندن توی آغوش من ترسید
همون بهتر که فرداتو نسازی با گل تردید
گل شک و خودت بردار، من از پوچی هراسم نیست
خودم از قصد میبازم، خودم از قصد حواسم نیست