این واژه ی سه حرفی زندگی خیلی ها
را زیرو رو کرده است ، ترس ...
ترس از آنکه
مادرم تصورش نسبت به آن بچه ی چشم وگوش بسته اش خراب نشود ...
ترس از آن
همسایه ی دیوار به دیواری،
که از کوچه که عبور میکنم
نیشخند نزند و بگوید :
"دختر فلانی که عاشق شده است !"
من ازنگاه های مردمی
که
نتوانند این همه عشق را ببینند
ترسیدم ...
من حتی
ازاینکه تو بفهمی "دوستت دارم"
و بعد نمانی و بروی ،
ترسیدم ...
من از له شدن غرور یک دختر ترسیدم !
روزتون پر از رنگهاى قشنگ پر از خبرهاى خوب سرشار از انرژى مثبت یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
65185
ممنون از احساس زیباتون